خدایا!...

یک مرگ بدهکارم وهزاران آرزو طلبکار............

خسته ام..........

یاطلبم را بده یا طلبت را بگیر........


 

نوشته شده توسط مهدیه در دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 17:31 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


!...بوی گنــد خیانت تمام شهر را گرفته.


مردهای "چشم چــران" زن های "خـــائن"


پسرهای "شهــوت ران " دخترهای "پـــول پرست"



پس چه شد آدمیت ؟؟؟



!چیدن یک سیــب و اینهمه تقــــاص؟




بیچاره "آدم" بیچاره "آدمیــت"



بعضی وقتا فکر میکنم شیطون حق داشت سجده نکرد...!


 

نوشته شده توسط زهرا در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 14:25 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


عشق تو...

 

چند لحظه صبر کن نرو...

خیلی چیزا رو جا گذاشتی

خاطراتتو...

قول و قرارتو...

عکستو...

عطرتو...

عشقتو...

من بی تو اینا رو میخوام چیکار؟

بی تو شبو روزم فرقی نداره دنیام تاریکه

مگه بدون توهم میشه زندگی کرد؟

نه...

تو نفس منی بدون تو میمیرم...

 


 

نوشته شده توسط زهرا در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 18:54 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


مجسمه...

 

بیا آخرین شاهکارت را بیبین

مجسمـه ای با چـشمانی باز

خیره به دور دست

شاید شرق،شاید غرب

مبهوت یک شکست،

مغلوب یک اتفاق

مصلوب یک عشق،

مفعول یک تاوان

خرده هایش را باد دارد می برد

و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته…

بیا آخرین شاهکارت را بیبین

مجسمه ای ساخته ای به نام «من» ! 


 

نوشته شده توسط زهرا در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 18:45 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


شکستـــــــــــــــــــم ✖

 

سخـــتـــ  میتــرسیــــدم از اینــکـــــه
مـــن از نـــــــژاد شیشـــــه باشـــم و شکستنـــــی
او از نـــــژاد جــاده باشـــد و رفتنـــــــی
آری روزهــــا گذشتـــــ ، همــان شـــد ، او رفتــــ ، مــــن شکستــــــم . . .

 

 

تابوتــــم فـــــردا ازكوچـــه اتـــــ  ميگــــذرد... چشـــــم مپوشــــــان....!
اين مـــــرده همـــــان استــــــ
كه بيمــــــار تـــو بـــــود ...

 


 

نوشته شده توسط زهرا در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 18:36 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خدای سکوت ...

 

این روزها دلم اصرار دارد فریاد بزند ...

اما ...

من جلوی دهانش را میگیرم ...
وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد ...!

این روزها من ...

خدای سکوت شده ام ...
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود ...!!

 


 

نوشته شده توسط زهرا در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 20:4 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دلم از دست من خسته است

 

 

برای دلم ...
یه وقتایی مادری مهربون میشم ...
دست نوازش برسرش میکشم ...
میگم: غصه نخور ... میگذره ...

برای دلم ...
یه وقتایی پدر میشم ...
سرش داد میزنم و میگم: بسه دیگه بزرگ شدی ...

یه وقتایی هم باهاش دوست میشم ...
دستشو میگیرم و میبرمش به باغ آرزوهام ...

دلم ، از دست من خسته است ...

 

 

 

 


 

نوشته شده توسط زهرا در دو شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 19:51 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

 

 

با تو نیستم

تو نخوان

با خودم زمزمه میکنم

 

.

.

.

 

من خوبم . . . . من آرامم . . . . . . من قول داده ام

 

فقط کمی

 

تو را کم آورده ام

 

یادت هست؟ می گفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می آورم برای گفتن دوستت دارم ها ؟

 

حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند

 

با این همه واژه چه کنم؟

 

تکلیف این همه حرف نگفته چه می شود؟

 

باید حرف هایم را مچاله کنم و بر گرده ی باد بیاندازم

 

باید خوب باشم

 

من خوبم . . . . من آرامم . . . . . . من قول داده ام

 

فقط کمی

 

بی حوصله ام

 

آسمان روی سرم سنگینی می کند

 

روزهایم کش آمده

 

هر چه خودم را به کوچه ی بی خیالی می زنم

 

باز سر از کوچه ی دلتنگی درمیاورم

 

روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند

 

چون

 

من خوبم . . . . من آرامم . . . . . . من قول داده ام

 

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد

 

اما شب ها

 

وای از شب ها

 

هوای آغوشت دیوانه ام می کند

 

موهایم بدجوری بهانه ی دستانت را می گیرند

 

تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند

 

کاش لااقل می شد فقط شب به خیر شب ها را بگویی تا بخوابم

 

لالایی ها پیشکش

 

من خوبم . . . . من آرامم . . . . . . من قول داده ام

 

فقط نمی دانم چرا هی آه میکشم

 

آه

 

و

 

آه

 

و باز هم آه

 

خسته شدم از این همه آه

 

شب ها تمام آه ها در سینه ی منند

 

آن قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم

 

اما حیف که قول داده ام

 

من خوبم . . . . من آرامم . . . . . .

 

فقط کمی دلواپسم

 

کاش قول گرفته بودم از تو

 

برای کسی از ته دل نخندی

 

می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود

 

حال و روزش شود این...

 

تو که نمی مانی برایش آن وقت مثل من باید

 

آرام باشد . . . . . خوب باشد . . . . . قول داده باشد

 

بیچاره . . .

 

...................................................

 

نترس باز شروع نمی کنم اصلا تمام نشده که بخواهم شروع کنم

 

همین دلم برایت تنگ شده را هم به تو نمی گویم

 

تو راحت باش

 

من خوبم . . . . من آرامم . . . . . .

 

آخر من قول داده ام که آرام باشم

 

باورت می شود؟ من خوبم . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

نوشته شده توسط زهرا در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 19:48 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


رسم این دوره زمونه............

 

این روزها من

 

خدای سکوت شده ام

 

خفقان گرفته ام تا

 

آرامش اهالی دنیا

 

خط خطی نشود...

 

اینجا زمین است

 

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

 

اینجا گم که میشوی

 

بجای اینکه دنبالت بگردنن

 

فراموشت میکندد.........


 

نوشته شده توسط زهرا در دو شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 19:21 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


مردی هست که.......

 

چه خوب که ما حرف هم را نمی فهمیم

و گر نه تو از چشمان من

تمام آن مدت را که نبودی

تمام بقیه اش را که بودی و انگار که نبودی

تمام مدت هایی که من خودم بودم و تو خودت نبودی را

می فهمیدی

چه خوب که ما حرف هم را نمی فهمیم

و تو معنی سکوت مرا نمیفهمی

و من معنی این لبخندهای تکراری تو را

چه خوب که ما حرف هم را نمی فهمیم

و حرف این ثانیه ها را

و عکس سه نفره مان

که پیر می شوند و

مبتلا به فراموشی ...

از کجای این قاب نگاه می کنی

که از خاطرات سه نفره ما

خودت می مانی و

چند جای خالی ...

چه خوب که دنیای من شبیه تو نیست

وگر نه من و تو و ما همان عکس سه نفره می ماندیم که معلوم نیست در کدام قاب روی کدام دیوار تنها مانده است و

تو

از سه نفره هایمان کدام را به خاطر داری

من را؟

خودت را؟

یا دیوار را...؟؟؟؟؟


 

نوشته شده توسط زهرا در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 19:17 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت