شراب هم به مستی ام حسادت می کند
آنگاه که خمار یک لحظه
دیدن تو می شوم . . .
.
.
.
کجا هستی ؟ به آسمان نگاه کن ، بگذار دلخوشی ام این باشد که آسمانمان یکیست
.
.
.
حرف میزنی اما تلخ ! محبت میکنی ولی سرد !
چه اجباری است دوست داشتن من ؟
.
.
.
کاش جنس دلها از کاغذ بود نه از شیشه ! آری ، سوختن بهتر از شکستن است
.
.
.
پشت دیوار کج فاصله ها پنهانیم / غربت دل را به خدا میدانیم
گرچه دوریم ز هم با همه ی خاطره ها / به امید خبری تازه ز هم میمانیم


 

نوشته شده توسط در یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,

ساعت 14:34 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خاطره خشکیه...

 

- کاش یکی بود که توی کوچه ها داد می زد:
خاطره خشکیه، خاطره خشکیه
اونوقت همه خاطراتتو،همونایی که ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارن می ریختم تو کیسه و می دادم بهش و می رفت ردِ کارش


 

نوشته شده توسط در یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,

ساعت 14:30 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


بر لب دریای حسرت خانه ای دارم قدیمی

از تمام دار دنیا دوستی دارم صمیمی

گاه بیگاه یادی از ما میکند...

با مرامش شرمسارم میکند

 

 


 

نوشته شده توسط در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,

ساعت 16:55 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


زرنگی بسه

گیرم که از حصار کوتاه دلم ساده میپری،با دیوار بلند خیالم چه میکنی...؟


 

نوشته شده توسط در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,

ساعت 16:53 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


ارزش عشق

بخدا عشق به رسوا شدنش می ارزد

و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس

سندعشق،به امضا شدنش می ارزد

گرچه من تجربه ای از نرسیدن هایم

کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟باز همان آتش سردی که هنوز

حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد

با دو دست تو فرو ریختن دم به دمم

به همان لخظه بر پا شدنش می ارزد

دل من در سبدی،عشق به نیل تو سپرد

نگهش دار،به موسی شدنش می ارزد

سالها...گرچه که در پیله بماند غزل

صبر این کرم به زیبا شدنش می ارزد


 

نوشته شده توسط در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,

ساعت 16:31 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


بابا بیخیخی...

 

بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده
بی خیال قلبی که این همه تنها مونده
آخه دنیای تو دنیای دلای سنگیه
واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیه

مث تنهایی می مونه با تو همسفر شدن
توی شهر عاشقی بیخودی در به در شدن
حال و روزمو ببین تا که نگی تنها رفت
اهل عشق و عاشقی نبود و بی پروا رفت


 

نوشته شده توسط در سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,

ساعت 15:6 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


× ای روزگار ×

 


آهای ِ روزگار !!

برایم مشخـــص کن

اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی

 

می خواهـــم رقصــم را با سازت

 

 

 

 

 

هماهنگ کنم … !!


 

نوشته شده توسط زهرا در سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,

ساعت 14:44 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


وای...........

 

*بزارین تو وبلاگ هاتون*


 

نوشته شده توسط زهرا در شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

ساعت 18:31 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


باور نکن

هر کی بهت گفت دوست دارم

باور نکن

خیلی ها میگن بارون را دوست دارم

ولی با چتر میرن زیرش


 

نوشته شده توسط زهرا در شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

ساعت 18:29 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


ای مجنون من ای سرگردان:...

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست

 

                                            بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

                                            فارغ از جام الستش کرده بود

گفت یارب از چه خوارم کرده ای

                                             بر صلیب عشق دارم کرده ای

خسته ام زین عشق دلخونم مکن

                                              من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

                                              این تو و لیلای تو من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم

                                               در رگت پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی

                                               من کنارت بودم و نشناختی

 


 

نوشته شده توسط در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:,

ساعت 15:58 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


نمیدانم چرا...؟؟

 

نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس میشوند..

می گویند
حساسیت فصلی  است..

اری..
من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم..!

 


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 22 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:13 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


آدم مرد باشه و از تو آشغال ها نون در بیاره

بهتره

تا آشغال باشه و از نامردی نون در بیاره........


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 21 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:8 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


چشم هایت را ببند.....

گفته باشم.......

من درد می کشم:

تو اما چشم هایت را ببند!.!..!..

سخت است بدانم می بینی، و بیخیالی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 19 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:5 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


لحظه های داغونی..

چه جالب

تو لحظه هایی که داغونی

یه نفر می تونه آرومت کنه

اونم کسیه که داغونت کرده!!!!!!!!!!!!!!!!


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 21 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:4 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


نه برای تو..

 
 
 

هنوز هم گاهی دلتنگ میشم..

نه برای تو..

برای  ان کسی که فکر میکردم تو بودی...


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

ساعت 11:58 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


" اگه یه روزی.. " (( حتما بخونین ))

یه دختر و پسر که روزی همدیگر را با تمام وجود دست داشتن ،
بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدند و آروم کنار هم نشستن ...
دخترمیخواست چیزی را به پسر بگه ، ولی روش نمیشد ..!
پسر هم کاغذی را آماده کرده بود که چیزی را که نمیتوانست به دختر بگوید در آن نوشته شده بود ...
پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه ، کاغذ را به دختر داد ..

دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفش را به پسر گفت که شاید پس
از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اون را نبینه ..

دختر قبل از این که نامه ی پسر را بخواند ، به اون گفت :

دیگه از اون خسته شده ، دیگه مثل گذشته عشقش را نسبت به اون از دست داده و الان پسری پیدا شده که بهتر از اونه ..!

پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود ، با ناراحتی از ماشین پیاده شد............
در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مــُـرد ..
دختر که با تمام وجود در حال گریه بود ، یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود!

وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود : " اگــه یــه روز تــرکــم کـنــی میــمیــرم.."


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 17 آذر 1391برچسب:,

ساعت 11:57 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


در همین حوالی..

 
در همین حوالی کسانی هستند
 
 
که تا دیروز میگفتند:
 
بدون تو نفس هم،

نمیتوانم بکشم...

 و امروز در آغوش دیگری ،
 
 نفس نفس میزنند...


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,

ساعت 11:54 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


شباهت های متفاوت......

من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم:
هردو شکستیم...
تو قلب مرا، من غرورم را...
هر دو رقصیدیم...
تو با دیگری، من با سازهای تو...... هر دو بازی کردیم...
تو با من، من با سرنوشتم...
و در آخر هر دو پی بردیم...
تو به "حماقتِ" من، من به "پَست" بودن تو...
آری این شباهت های متفاوت هر روز آشکارتر
میشود...!!!


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 15 آذر 1391برچسب:,

ساعت 11:52 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


از یک گریه..

 
همه چيز از يک گريه شروع شد

نه اين داستان عاشقانه نيست ،

شروع زندگي لعنتي ام را مي گويم
 


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 20 آذر 1391برچسب:,

ساعت 11:50 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


عشقه اشتباه.........

گاهی پروانه ها هم اشتباه عاشق می شوند ؛


به جای شمع، گرد چراغ های بی احساس خیابان می میرند...


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 14 آذر 1391برچسب:,

ساعت 11:49 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دختر کوچک و دفتر سیاهش

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و فریاد زد سارا.. دختر کوچک خودش را جمع کرد و با گام هایی آهسته به طرف میز معلم حرکت کرد..

 

دختر کوچک و دفتر سیاهش

 


معلم که از شدت عصبانیت ابروهایش درهم گره خورده بود گفت: چقدر بگویم دفترت رو سیاه و مچاله نکن و مشقهایت را تمیز بنویس… دخترک با چشمی لرزان و بغضی که به سختی در گلو نگه داشته بود آرام گفت: …. خانوم….. مادرم مریضه…. بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… انوقت میتونه داروهای مادر و بگیره تا آنقدر شب ها درد نکشه … بعدش بره شیرخشک براخواهرم بخره که از گرسنگی اینقدر گریه نکنه… به منم قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفتر داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسیم…. معلم از جایش برخاست و در حالی که کاسه اشکش سرازیر شده بود با احساس شرمندگی به سرعت از کلاس بیرون رفت..


 

نوشته شده توسط زهرا در چهار شنبه 12 آذر 1391برچسب:,

ساعت 19:39 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خیلی درده

میدونی درد یعنی چی؟

 

یعنی واسه عزیزت از ته دل حرف بزنی و

بهت متلک بندازه

یعنی سفره ی دلتو واسه کسی باز کنی

که عمیقا دوستش داری و

بهت بگه به من چه...


 

نوشته شده توسط زهرا در چهار شنبه 13 آذر 1391برچسب:,

ساعت 19:38 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


لذت با هم بودن

لذت با هم بودن

 

به آزاد بودنشه...

به اینکه

خودش بخواد...


 

نوشته شده توسط زهرا در چهار شنبه 10 آذر 1391برچسب:,

ساعت 19:37 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


× فال زندگی ×

 

زندگي بافتن يك قاليست

 
نه همان نقش و نگاري كه خودت ميخواهي
 
نقشه را اوست كه تعيين كرده
 
تو در اين حين فقط ميبافي.....
 
نقشه را خوب ببين
 
نكند آخر كار قالي زندگيت را نخرند!!


 

نوشته شده توسط زهرا در چهار شنبه 9 آذر 1391برچسب:,

ساعت 19:0 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خدایا شکر

 

خدایا به خاطر تمام چیزایی که دادی، ندادی، دادی پس گرفتی،

 ندادی بعدا میخوای بدی، دادی بعدا میخوای پس بگیری، 

 ندادی میگی دادی، اصلا نمیخوای بدی،

 نمیدی هی میگی میدم

 شکـــــــــــــــر

http://ir2up.ir/up14/c164c57a9d3.jpg


 

نوشته شده توسط زهرا در چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:,

ساعت 18:58 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


لذت های خوابیدن

سه تا از بهترین خوابیدن ها:

1-خوابیدن روی پای مامان وقتی کلی خسته ای(کودکی و خامی)

2-خوابیدن رو شونه ی عشقت وقتی کلی تنهایی(اوج لذت و شیرین ترین خاطرات زندگی)

3-خوابیدن با چشمای باز وقتی استادت داره درس میده(ای حال میده...)

 


 

نوشته شده توسط در سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:,

ساعت 15:18 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


چرا باید به زن بودنتون افتخار کنید ؟

1- هیچ وقت مجبور نیستی به تعدادموهای سرت بری خواستگاری. کافیه فقط یه "بله" کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه.


2- به سادگی آب خوردن می تونی چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازی. (روشش رو خود خانما بهتر می دونن.پس نیازی به نوشتن نیست!)

برید تا آخرش رو بخونید خیلی خنده داره..............................................


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط زهرا در جمعه 12 آذر 1391برچسب:,

ساعت 14:41 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


زندگی آقایون از بدو تولد تا بعد از مرگ!!!....

 ۱- شش سال اوّل زندگی:

• گریه نکن
• شیطونی نکن
• دست تو دماغت نکن
• تو شلوارت پی‌پی نکن
• مامانت رو اذیّت نکن
• روی دیوار نقاشی نکن
• انگشتت رو تو پریز برق نکن
• دمپایی بابا رو پات نکن
• به خورشید نگاه نکن
• شبها تو جات جیش نکن
• تو کمد مامان فضولی نکن
• با اون پسر بی‌تربیته بازی نکن
• اسباب‌بازی‌ها رو تو دهنت نکن
• زیر دامن شمسی خانوم رو نگاه نکن
• دماغت رو تو لوله جاروبرقی نکن

بقیه اش رو تو ادامه مطلب بخونید (جالبه)


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط زهرا در جمعه 11 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:49 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


:|

چهار نفر بودن اسمشون اینها بود:
همه کس ، یک کسی ، هر کسی، هیچ کسی
کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار رو به انجام می رسونه ، هرکسی می تونست این کار رو بکنه ولی هیچ کس اینکار رونکرد .
یک کسی عصبانی شد جرا که این کار کار همه کس بود اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار رو نخواهد کرد.
سرانجام داستان این طوری شد هرکسی ، یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری رو نکرد که همه کس می تونست انجام بده !!

خودمم مخم پکید :|


 

نوشته شده توسط زهرا در جمعه 2 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:40 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


تو محشری......

تو محشری از همه سری ....
تو یک افسونگری....
.
.
.
.
.
.
.
.
مکالمه با آینه اتاقم :|



 

نوشته شده توسط زهرا در جمعه 2 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:37 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


بنظرم خیلی خیلی قشنگه...

زینب جان!
شرمنده ایم كه بهای حسینی شدن ما بی"حسین " شدن تو بود!
و شرمنده تر آنكه ، تو بی" حسین" بمانی و ما حسینی نباشیم!


 

نوشته شده توسط زهرا در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:35 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


والا :دی :پی

 

بوم نقاشي هم نشديم يکي بيادرومون 2 تا درخت و 2 تا دونه پرنده بکشه، قيمتي بشيم واسه خريدنمون سر و دست بشکونن!

.

کوزت هم نشديم آخرش خوشبخت شيم!

.

کبري هم نشديم تصميم هامون رو تو کتابها بنويسن!

.

مگس تسه تسه هم نشديم ملت رو بخوابونيم!!

.

اي خدااااااااااااا اااااااا … بامزي هم نشديم بچه ها عکسمون رو بچسبونن روي کتاب و دفترشون!!!!

.

مارک آنتوني هم نشديم جنيفر لوپز رو طلاق بديم!

.

میگن ماکسيما در افغانستان حدود6 ميليون تومانه، افغاني هم نشديم بتونيم ماکسيما بخريم!

.

گوشواره هم نشديم آويزون ملت شيم!!

.

ای کيو سان هم نشديم آب دهن بماليم کف کلمون، همه چي حل شه!

.

ميتي کامان هم نشديم بهمون احترام بگذارند!

.

پيشي هم نشديم، يکي نازمون کنه!

.

توپ فوتبالم نشديم 22 نفر بخاطرمون خودکشي کنن!


. علف هم نشديم حداقل به دهن بزي شيرين بيايم !

.

مانيتور هم نشديم ازمون چشم بر ندارن!

.

شلغمم نشديم يکي کوفتمون کنه خوب شه !

.

آهنگ هم نشديم ، دو نفر بهمون گوش کنن ! . . . .

 


 

نوشته شده توسط زهرا در جمعه 5 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:28 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خدای من...........

 
مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است،نمازش ترک نمی شود،زیارت عاشورا می خواند،روزه میگرد،مسجد میرود،خیلی پسر با خداییست ...
لحظه ای دلم گرفت ... در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم ... نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد ... دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ... زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند ... نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم ... مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود ... خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ... برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او ...
مادرم ... خدای من و خدای پسر همسایه یکیست ... فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم ... خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها ...


 

نوشته شده توسط زهرا در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:13 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


جملات عاشقانه

matne asheegane متن های کوتاه و بسیار زیبای عاشقانه

 

 

هر شب برو کنار پنجره تا ستاره ها ببیننت و حسودیشون بشه که…… ماهشون مال منه بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند.تارموی توست اما ریشه ی عمر من است

 


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط زهرا در جمعه 4 آذر 1391برچسب:,

ساعت 11:37 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


داستان اشک آور دلداده

 



 

نوشته شده توسط زهرا در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,

ساعت 11:16 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت