خوب میدانم

               آخر یک روز خفه می شوم

                                                 از بس درد هایم را

                                                                        نجویده قورت میدهم!

 

 


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:,

ساعت 17:27 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


...........................


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,

ساعت 8:26 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


در برابر مشکلات دریا باش تا.........

 

روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که بهش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت .

استاد پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ "

شاگرد پاسخ داد : " بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش "

پیرهندو از شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه . رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا نمکها رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه . شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید .

استاد اینبارهم از او مزه آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : " کاملا معمولی بود . "

پیرهندو گفت : " رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ، میتونه بار اون همه رنج و اندوه رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب . "

 

طول زندگی خیلی کوتاهتر از عمقشه!


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,

ساعت 8:14 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


وجود زن

 

یک پسر کوچک از مادرش پرسید؟ چرا گریه میکنی؟ مادرش گفت: چون من یک زن هستم. پسر بچه گفت: من نمی فهمم. مادر گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید. بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید: چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟ پدرش تنها توانست به او بگوید: تمام زنان برای هیچ چیز گریه می کنند. پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل شد ولی هنوز نمیدانست که چرا زنها بی دلیل گریه می کنند.

 

برای فهمیدن ادامه داستان به ادامه مطلب برید..............


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,

ساعت 8:4 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


روحیات عاطفی متولدین هر ماه

 

متولدین فروردین ماه :
به سوی من بیا
تا تو را حس کنم
و دنیا خواهد دید
داستان عشقی سوزان را
که شعله اش در قلب من خواهى بود

به هنگام عاشقی گویی در دنیای شوالیه ها و پرنسس ها سر می کند.
قلبا عاشق است و در عشق پا بر جاست.

متولدین اردیبهشت ماه :
عشق را در چشمان من بنگر
چهره ی بر افروخته ام را ببین و عشق را حس کن
به صدای نفس های من گوش کن
و بشنو ترانه ی عشق را

عاشقی بی قرار است و کمرو ولی پر شهامت.
موسیقی بر او تاثیر فراوان دارد.

متولدین خرداد ماه :
با من به رویا بیا به رویای عشق
بیا تا بر فراز بلندترین کوه گام نهیم
بیا تا در ژرف ترین اقیانوس شنا کنیم
بیا تا به دورترین ستاره ها پر کشیم
بر عشق ما هیچ چیز ناممکن نیست

بهترین عاشق دنیاست و گفتارها و دل او پر ز رویاهای عاشقانه است.

بقیه ماه ها در ادامه مطلب............


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,

ساعت 8:0 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


یکی از فانتزیام اینه که...(خیلی باحاله)

یکی از فانتزیام اینه که اسم دخترمو بزارم مروارید ، مامانش هم که اسمش صدفه :)) حتما منم جلبکم :)
کلا یه خانواده دریایی درست کنیم :))))
.

.

.
یکی از فانتزیام اینه که پورشه پانامرا دیدم باعجله سوار شم
بگم چرا دیر اومدی :|
بعدش که راننده رو دیدم بگم : ااا ببخشید فک کردم بابامه !
بعد پیاده شم :lol:
.

.

.
یکی‌ از فانتزیام اینه که یه پتو اختراع بشه که سوراخ سوراخ باشه ، واسه ماهایی که همیشه گرممونه ولی‌ بی‌ پتو هم خوابمون نمیبره :D
خخخخخخ
یکی از فانتزیام اینه که روزي دخترا هم بتونن مثه پسرا اینقدر قشنگ زير ابرو بردارن!
.

.

رفتم نون فانتزی بگیرم به یارو میگم نون
فانتزی داری ؟
بر گشته داد می زنه میگه برو فانتزیو از عمت بگیر پدر منو در آوردین ؟!
میگم چته مشتی اعصاب مصاب نداریا ! :|
.
.
.
برگشته میگه :میدونم دیگه توام یه فانتزی میخوای که باهاش تو افق محوشی :D
.

.

.یکی از فانتزیامم اينه كه:
.
.
.
.
با لحن جدی و خسته
به یه دکتر بگم:
لطفا حاشیه نرو دکتر!!
بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم:
فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم؟؟

.

.

.
یکی از فانتزی هام اینه که ...
دخترا نیان هی‌ بهم بگن بیا با من دوست شو ...
من درس دارم , بخدا میخام ادامه تحصیل بدم =))))


.

.

.
یکی از فانتزیام اینه که تو تاکسی نشسته باشم 4تا دختر سانتی مانتال نامبر وان که همگی کتاب زبان دستشونه هم سوار تاکسیه شن بعد یهو موبایل من زنگ میخوره گوشیم و راحت از جیبم در میارم بعد شروع کنم تند تند انگلیسی صحبت کردن با طرف بعد که گوشیو قطع کردم و همه تو کف حرکته بودن دوباره گوشیه زنگ بخوره اینبار شروع کنم اسپانیایی خف در حد لا لیگا و مسی صحبت کنم بعد که همه گرخیدن به راننده به کردی بگم پیاده میشم وقتی پیاده شدم همه هم پشت سرم پیاده بشن اونی که از همه خوشگل تر بود بیاد جلو بپرسه آقا ببخشید شما زبانو کجا یاد گرفتین میشه شمارتونو داشته باشم منم یه لبخند بهش بزنم بعد یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش بکنم و بگم
:
شرمنده من بیژن نیستم من حامد هستم ولی‌ می‌تونم شمارمو بدم فقط بعد از ایام الله ولنتاین زنگ بزن بعد اونم بگه :
عزیزم من به جز تو تا حالا با هیشکی نبودم" بعد من ندونم باید احساسِ "خاص " بودن بکنم، یا "خر" بودن !!
فک کنم باید احساس محوشدن بهم دست بده

.

.

.
امروز داشتم برمیگشتم خونه یه مرده ازم پرسید افق کجاست؟
گفتم: همینو مستقیم بری تو افق محو میشیدیدم
بد نگاه کرد(شایدم نفهمید چی گفتم)
 بهش گفتم:کجا بهتون ادرس دادن؟
گفت: کوچه ی کنار مروارید نگو یارو موسسه زبان افق رو میگفت.
اینقدر ضایع شده بودم که نفهمیدم چه جوری خودمو محو کنم.
.

.

.

یکی از فانتزیام اینه که آزمایش خون بدم بعدش مثله تو فیلما آزمایشم جابه جا شه و زنگ بزنن بگن:متاسفم! شماHIV دارین! منم غش کنم :D
البته اگه شانس منه زنگ میزنن میگن:تبریک میگم! شما باردارین :|
.

.

.

یکی دیگه ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ :
یه ماشینه لامبورگینی داشته باشم . بعد یه روز که میرم بانک واسه چک کردن حـسابم ، همون موقع یه سرقت خفن انجام بشه !
بعد یکی از اون دزدا اسلحه شو بگیره سمت یه مشتری دختر
بعد من برم به دزده بگم : دِ عاخه لا مـروّت ، چرا سمت ضعیفه اسلحه میکشی ؟
شــَــق بخوابونم زیره گوشش اونم عصبانی بشه یه گلوله حرومم کنه . . .
بعد وختی که دارم جون میدم دخـدره بیاد سرمو بزاره رو پاش بعد با گریه بگه چــرا !
ما میتونستیم با هم خوش بخت بشیم ، چـرررررا !
بعد من یه لبخند نَـــرم بزنم و بگم
اونجا رو نگا کن اون نوره سفیدُ چه قشنگه . . .
اونم سرشو برگردونه بگه کو ؟ کجا ؟
بعد تا سرشو برگردونه من دیگه تموم کرده باشم !
سوال شده که اون ماشین لامبورگینی چیه ؟!
هیچی گول خوردین ماشین لامبورگینی نکته انحرافی بود :D
.

.

.
یکی از فانتزیام اینه بفهمم جرا با اینکه
سالهاست در توليد گوجه فرنگي خود کفا شديم
اما هنوز اسمش به گوجه ملي تغيير نيافته!
.

.

.
یکی از فانتزیام اینه بفهمم بلاخره کی باید بخوابم:
قبل از ۱۲بخوابیم میگن مرغی
بعد از ۱۲ بخوابیم میگن جغدی
راس ۱۲ بخوابیم میگن بمیر بابا با این سروقت خوابیدنت …
چه غلطی کنیم بالاخره؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.

.

.
یکی از فانتزیای دوره دبستانم این بود برم کلاس چهارم تا با خودکار بنویسم :|
.

.

.
یکی از فانتزیام اینه که به عنوان اولین ایرانی تو زاویه قائم محو بشم و علم فیزیک رو به چالش بکشم و یه افتخاری بشم واسه مملکتم!
آخه چقدر دیگه افق و عمود...
.

.

.
یکی از فانتزیام اینه که دیگه ریشامو نزنم ، بلند بشه ، جوونه بزنه ، میوه بده ، بهار بشه گل در بیاد گنجیشکا آواز بخونن ، با شادی پرواز بکنن ، تنها روی سه پایه ، بشینم توی سایه به افق خیره بشم
.

.

.
یکی از فانتزیام اینه که شکمم اجازه میداد اعتصاب غذا کنم بلکه جواب میدادو مشکلاتم حل میشد!! تازه خعلی هم کلاس داشت!
اما لامصب اصن اجازه نمیده که!!
.

.

.

یکی از فانتزیام اینه که یه پیکان ۴۸ خسته بخرم بعد باهاش برم پشت چراغ قرمز بقل یه فراری ۴۵۸ وایسم با بوق ده یازده یه بوق بزنم و اشاره کنم شیشو بده پایین و بهش بگم پایه ی کورس تا چراغ بعدی هستی ؟ سر ماشینامون !
بعد یارو هم قبول کنه !
چراغ که سبز شد یک ثانیه بعد از اون راه بیفتم و در کمال ناباوری ازش جلو بزنم
اونم سر چهارراه بعدی بیاد جلو ماشینم و از ماشینش پیاده شه و سوییچشو بده بهم منم قبول نکنم و با پیکانم از صحنه محو شم :D

.

.

.

یکـی از فانتـزیام اینـه کـه یه یارو نصفه شب مزاحمم بشه ..
بردارم بگم بله ؟؟
بگه : خوابیدی ؟
بگم : نه اینجا هوا روشنه
بگه : عــــه؟ مگه کجایی ؟؟
بگم : من ایتالیام ...

یارو بترسه شارژش تموم شه قطع کنه دیگه زنگ نزنه :|
.

.

.یکی از فانتزیهام اینه که هروقت زن آینده ام کار بدی بکنه خودش بره کمربند رو بیاره بگه بیا منو بزن.بعد بگم این دفعه بخشیدمت ولی دیگه تکرار نشه

.

.

.

یکی از فانتزیام اینه که یه بار بلیط هوا پیما برا کیش بگیرم . بعد وقتی میرم فرودگاه مامورای فرودگاه منو اشتباهی بفرستن سوار یه هوا پیما دیگه بشم . منم بی خبر از همه جا ( تا رفتم تو هواپیما گرفتم خوابیدم )
یدفه تا از هواپیما پیاده میشم ببینم که تو فرودگاه جزایر قناریم . بعد برم لب ساحلش خودمو محو کنم آخ که چه حالی میده :lol:


 

نوشته شده توسط زهرا در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,

ساعت 21:16 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


فرصت کم..........

 

 

همه جا رنگ سیاه ماتمه

فرصت موندنمون خیلی کمه

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد

تا قیامت دل من گریه میخواد


 

نوشته شده توسط زهرا در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,

ساعت 21:14 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


عشق یخ زده.........

آنقــدر مرا سرد کرد
از خودش ...
از عشق ...
کــه حالا بــه جای دلبستن یخ بسته ام
آهای !!!
روی احساسم پا نگذاریــد ...
لیز می‌‌خوریــد....


 

نوشته شده توسط زهرا در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,

ساعت 20:1 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دل تنگی.....

 

 

                        گاهی وقتا آنقدر دلم میگیره

                                                                که دلم واسه خودم تنگ میشه...................


 

نوشته شده توسط زهرا در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,

ساعت 19:58 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


!...بوی گنــد خیانت تمام شهر را گرفته.


مردهای "چشم چــران" زن های "خـــائن"


پسرهای "شهــوت ران " دخترهای "پـــول پرست"



پس چه شد آدمیت ؟؟؟



!چیدن یک سیــب و اینهمه تقــــاص؟




بیچاره "آدم" بیچاره "آدمیــت"



بعضی وقتا فکر میکنم شیطون حق داشت سجده نکرد...!


 

نوشته شده توسط زهرا در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 14:25 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


عشق تو...

 

چند لحظه صبر کن نرو...

خیلی چیزا رو جا گذاشتی

خاطراتتو...

قول و قرارتو...

عکستو...

عطرتو...

عشقتو...

من بی تو اینا رو میخوام چیکار؟

بی تو شبو روزم فرقی نداره دنیام تاریکه

مگه بدون توهم میشه زندگی کرد؟

نه...

تو نفس منی بدون تو میمیرم...

 


 

نوشته شده توسط زهرا در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 18:54 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


مجسمه...

 

بیا آخرین شاهکارت را بیبین

مجسمـه ای با چـشمانی باز

خیره به دور دست

شاید شرق،شاید غرب

مبهوت یک شکست،

مغلوب یک اتفاق

مصلوب یک عشق،

مفعول یک تاوان

خرده هایش را باد دارد می برد

و او فقط خاطراتش را محکم بغل گرفته…

بیا آخرین شاهکارت را بیبین

مجسمه ای ساخته ای به نام «من» ! 


 

نوشته شده توسط زهرا در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 18:45 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


شکستـــــــــــــــــــم ✖

 

سخـــتـــ  میتــرسیــــدم از اینــکـــــه
مـــن از نـــــــژاد شیشـــــه باشـــم و شکستنـــــی
او از نـــــژاد جــاده باشـــد و رفتنـــــــی
آری روزهــــا گذشتـــــ ، همــان شـــد ، او رفتــــ ، مــــن شکستــــــم . . .

 

 

تابوتــــم فـــــردا ازكوچـــه اتـــــ  ميگــــذرد... چشـــــم مپوشــــــان....!
اين مـــــرده همـــــان استــــــ
كه بيمــــــار تـــو بـــــود ...

 


 

نوشته شده توسط زهرا در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 18:36 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خدای سکوت ...

 

این روزها دلم اصرار دارد فریاد بزند ...

اما ...

من جلوی دهانش را میگیرم ...
وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد ...!

این روزها من ...

خدای سکوت شده ام ...
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود ...!!

 


 

نوشته شده توسط زهرا در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 20:4 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دلم از دست من خسته است

 

 

برای دلم ...
یه وقتایی مادری مهربون میشم ...
دست نوازش برسرش میکشم ...
میگم: غصه نخور ... میگذره ...

برای دلم ...
یه وقتایی پدر میشم ...
سرش داد میزنم و میگم: بسه دیگه بزرگ شدی ...

یه وقتایی هم باهاش دوست میشم ...
دستشو میگیرم و میبرمش به باغ آرزوهام ...

دلم ، از دست من خسته است ...

 

 

 

 


 

نوشته شده توسط زهرا در دو شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 19:51 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

 

 

با تو نیستم

تو نخوان

با خودم زمزمه میکنم

 

.

.

.

 

من خوبم . . . . من آرامم . . . . . . من قول داده ام

 

فقط کمی

 

تو را کم آورده ام

 

یادت هست؟ می گفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می آورم برای گفتن دوستت دارم ها ؟

 

حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند

 

با این همه واژه چه کنم؟

 

تکلیف این همه حرف نگفته چه می شود؟

 

باید حرف هایم را مچاله کنم و بر گرده ی باد بیاندازم

 

باید خوب باشم

 

من خوبم . . . . من آرامم . . . . . . من قول داده ام

 

فقط کمی

 

بی حوصله ام

 

آسمان روی سرم سنگینی می کند

 

روزهایم کش آمده

 

هر چه خودم را به کوچه ی بی خیالی می زنم

 

باز سر از کوچه ی دلتنگی درمیاورم

 

روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند

 

چون

 

من خوبم . . . . من آرامم . . . . . . من قول داده ام

 

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد

 

اما شب ها

 

وای از شب ها

 

هوای آغوشت دیوانه ام می کند

 

موهایم بدجوری بهانه ی دستانت را می گیرند

 

تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند

 

کاش لااقل می شد فقط شب به خیر شب ها را بگویی تا بخوابم

 

لالایی ها پیشکش

 

من خوبم . . . . من آرامم . . . . . . من قول داده ام

 

فقط نمی دانم چرا هی آه میکشم

 

آه

 

و

 

آه

 

و باز هم آه

 

خسته شدم از این همه آه

 

شب ها تمام آه ها در سینه ی منند

 

آن قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم

 

اما حیف که قول داده ام

 

من خوبم . . . . من آرامم . . . . . .

 

فقط کمی دلواپسم

 

کاش قول گرفته بودم از تو

 

برای کسی از ته دل نخندی

 

می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود

 

حال و روزش شود این...

 

تو که نمی مانی برایش آن وقت مثل من باید

 

آرام باشد . . . . . خوب باشد . . . . . قول داده باشد

 

بیچاره . . .

 

...................................................

 

نترس باز شروع نمی کنم اصلا تمام نشده که بخواهم شروع کنم

 

همین دلم برایت تنگ شده را هم به تو نمی گویم

 

تو راحت باش

 

من خوبم . . . . من آرامم . . . . . .

 

آخر من قول داده ام که آرام باشم

 

باورت می شود؟ من خوبم . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

نوشته شده توسط زهرا در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 19:48 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


رسم این دوره زمونه............

 

این روزها من

 

خدای سکوت شده ام

 

خفقان گرفته ام تا

 

آرامش اهالی دنیا

 

خط خطی نشود...

 

اینجا زمین است

 

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

 

اینجا گم که میشوی

 

بجای اینکه دنبالت بگردنن

 

فراموشت میکندد.........


 

نوشته شده توسط زهرا در دو شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 19:21 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


مردی هست که.......

 

چه خوب که ما حرف هم را نمی فهمیم

و گر نه تو از چشمان من

تمام آن مدت را که نبودی

تمام بقیه اش را که بودی و انگار که نبودی

تمام مدت هایی که من خودم بودم و تو خودت نبودی را

می فهمیدی

چه خوب که ما حرف هم را نمی فهمیم

و تو معنی سکوت مرا نمیفهمی

و من معنی این لبخندهای تکراری تو را

چه خوب که ما حرف هم را نمی فهمیم

و حرف این ثانیه ها را

و عکس سه نفره مان

که پیر می شوند و

مبتلا به فراموشی ...

از کجای این قاب نگاه می کنی

که از خاطرات سه نفره ما

خودت می مانی و

چند جای خالی ...

چه خوب که دنیای من شبیه تو نیست

وگر نه من و تو و ما همان عکس سه نفره می ماندیم که معلوم نیست در کدام قاب روی کدام دیوار تنها مانده است و

تو

از سه نفره هایمان کدام را به خاطر داری

من را؟

خودت را؟

یا دیوار را...؟؟؟؟؟


 

نوشته شده توسط زهرا در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:,

ساعت 19:17 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


درد..........

زندگی زد ؛آدم رقصید . آدم رقصید؛ زندگی عرق کرد . زندگی عرق کرد ؛ آدم چایید . آدم چایید ؛ زندگی تب کرد . زندگی تب کرد ؛ آدم لرزید . آدم لرزید ؛ زندگی ترک برداشت . زندگی ترک برداشت ؛هیچ کس درد آدم را نفهمید


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,

ساعت 19:49 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

رابطه ای که توش اعتماد نیست

مثل ماشینی میمونه که توش بنزین نیست ،

تا هر وقت که بخوای میتونی توش بمونی

ولی تو رو به جایی نمی رسونه ...


 

نوشته شده توسط زهرا در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,

ساعت 15:8 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


تست جالب

 

پای راست شما احمق است..

ها چیه؟خب منم اولش تعجب کردم ولی راسته..

هرکی قبول نداره این تست رو انجام بده

در حالی که پشت میز کارتان نشسته اید پای راستتان را از زمین بالا ببرید و در جهت عقربه های ساعت بصورت دایره ای بچرخانید
همزمان با این عمل با دست راست خود عدد 6 (عدد شش فارسی) را در هوا بنویسید.
مشاهده خواهید کرد که پایتان نیز جهت حرکت خود را تغییر می‌دهد!

دیدید گفتم

 


 

نوشته شده توسط زهرا در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,

ساعت 19:9 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


سر قبر عشقم.......

غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق
یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق
بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار
اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی
رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی !
آخه من تو رو می خواستم ، اون نجیب خوب و پاک
اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاک
تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود
دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود
تو که ریشه کردی بـا من ، توی خاک بیقراری
تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری
پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی ؟
تو عزیزترینی اما ، یه رفیق نیمه راهی
داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من
رفتی و دیگه چه فایده ؟ ناله و ضجه و شیون ؟
تو سفر کردی به خورشید ، رفتی اونور دقایق
منو جا گذاشتی اینجا ، با دلی خسته و عاشق
نمیخوام بی تو بمونم ، بی تو زندگی حرومه
تو که پیش من نباشـی ، همه چی برام تمومه
عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک
گفت جگر گوشه ی عشقو ، دادمش دست تو ای خاک !
نزاری تنها بمونه ، همدم چشم سیاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش
و غروب با اون غرورش نتونست دووم بیاره
پا کشید از آسمون و جاشو داد به یک ستاره
اون جوون داغ دیده ، با دلی شکسته از غم
بوسه زد رو خاک یار و دور شد آهسته و کم ک
ولی چند قدم که دور شد دوباره گریه رو سر داد
روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نمیری از یاد !!!


 

نوشته شده توسط زهرا در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,

ساعت 14:39 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!
چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !
چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
چه بیرحمانه! من سوختم


 

 

 


 

نوشته شده توسط زهرا در سه شنبه 29 دی 1391برچسب:,

ساعت 14:32 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


سلام ای چشم بارانی ! پناهم می دهی امشب ؟
سوالم را که می دانی
! پناهم می دهی امشب ؟
.
منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند
و امشب رو به ویرانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان
در آن آغوش نورانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها…
در این هنگام رو حانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
به ظلمت رهسپار نور و از میراث هستی دور
در آن اسرار پنهانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن
رها از حد انسانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.
نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمی محفل
تو از چشمم چه می خوانی ؟ پناهم می دهی امشب ؟


 

نوشته شده توسط زهرا در سه شنبه 28 دی 1391برچسب:,

ساعت 14:28 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


نگاه آخر.................

غم نگاه آخرت تو لحظه ی خدافظی
گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی
.
قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار
چه بی دووم بود قولمون جدا شدیم آخرکار
.
تو حسرت نبودنت من با خیالتم خوشم
با رفتنم از این دیار آرزوهامو میکشم
.
کوله بارم پره حسرت ، تو دلم یه دنیا درده
مثل آواره ای تنهام ، تو خیابونی که سرده
.
تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیره
آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره


 

نوشته شده توسط زهرا در سه شنبه 27 دی 1391برچسب:,

ساعت 14:20 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


ای کاش

ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود
، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد

 


 

نوشته شده توسط زهرا در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,

ساعت 14:13 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

پارسال با او زیر باران راه میرفتم…امسال راه رفتن او را با دیگری در زیر باران اشکهایم دیدم…شاید باران پارسال

اشکهای فرد دیگری بود…

 


 

نوشته شده توسط زهرا در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,

ساعت 14:5 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

برایم نوشته بود :

گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند

شاید چون آرزوهایم بلندند ...

ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :

امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...

آری ، وچه زیبا نوشته بود ...

همواره با خود تکرار میکنم،

امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...

جملات زیبا گیله مرد


 

نوشته شده توسط زهرا در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,

ساعت 14:18 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


شخصی

 

 

آن شب از فریاد تو شکستم....!

و تو ميخنديدي

به جهنم كه شكستي !

بغض راه نفسم را بست . . . !

و تو پژواك صداي محزون و پريشانم را نشنيده گرفتي !

شب بخير گفتم ،

و تو بي اعتنا به آغوش بازم . . . !

 گريه ميكنم

اما سكوت صدايم ميكند . . . صبور باش . . . ! التماس نكن . . . ! او تو را هرگز نديد . . . !

و من دلم سخت در حسرت ميماند . . . !

 

به خواب مرگ خواهم رفت و صبح فردا با بوسه خدا دوباره متولد خواهم شد ،

اما اين بار خالي از وجود تو . . .

سخت است اما به زودي تو فقط يك خاطره ، يك خيال ، يك افسوس خواهي شد . . . !


 

نوشته شده توسط زهرا در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,

ساعت 18:12 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


حالی داره...

 

بابت هر بی مهریت یک نشان می زارم به همین راحتی فقط یک تیغ

می خواهد و یک رگ فقط کافی است دنیات کو چک باشد ودلت تنگ

نمی دانی چه لذتی داره!هم آغوشی تیغ با رگ چند لحظه بعد............

درد .......... سوزش .......... خون ........ و در آخر مرگ.............

چند لحظه بعد کسی فریاد می زند: او مرده است مرده !من را به بهشت

راه نمی دهند به جرم خود کشی به جرم مرگ ولی مهم نیست............


 

نوشته شده توسط زهرا در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,

ساعت 18:10 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


همه جا رد پا دیدم


جای پای من و خدا...


به سخت ترین لحظه ها که رسیدم


فقط یک جای پا دیدم



گفتم:خدایا مرا در سخت ترین لحظه ها رها کردی؟



ندا آمد تو را در سخت ترین لحظه ها به دوش کشیدم...


 

نوشته شده توسط زهرا در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,

ساعت 16:41 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


هفت حقیقت پیچیده در مورد زنان...


 

نوشته شده توسط زهرا در شنبه 10 دی 1391برچسب:,

ساعت 11:0 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


عاشقانه تو را می ستایم...


 

نوشته شده توسط زهرا در شنبه 9 دی 1391برچسب:,

ساعت 10:52 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


× ای روزگار ×

 


آهای ِ روزگار !!

برایم مشخـــص کن

اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی

 

می خواهـــم رقصــم را با سازت

 

 

 

 

 

هماهنگ کنم … !!


 

نوشته شده توسط زهرا در سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,

ساعت 14:44 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


وای...........

 

*بزارین تو وبلاگ هاتون*


 

نوشته شده توسط زهرا در شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

ساعت 18:31 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


باور نکن

هر کی بهت گفت دوست دارم

باور نکن

خیلی ها میگن بارون را دوست دارم

ولی با چتر میرن زیرش


 

نوشته شده توسط زهرا در شنبه 18 آذر 1391برچسب:,

ساعت 18:29 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


نمیدانم چرا...؟؟

 

نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس میشوند..

می گویند
حساسیت فصلی  است..

اری..
من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم..!

 


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 22 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:13 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


آدم مرد باشه و از تو آشغال ها نون در بیاره

بهتره

تا آشغال باشه و از نامردی نون در بیاره........


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 21 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:8 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


چشم هایت را ببند.....

گفته باشم.......

من درد می کشم:

تو اما چشم هایت را ببند!.!..!..

سخت است بدانم می بینی، و بیخیالی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 19 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:5 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


لحظه های داغونی..

چه جالب

تو لحظه هایی که داغونی

یه نفر می تونه آرومت کنه

اونم کسیه که داغونت کرده!!!!!!!!!!!!!!!!


 

نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 21 آذر 1391برچسب:,

ساعت 12:4 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد